Sunday, April 29, 2007

Banksy

گرافيتی مشهور پالپ فيکشن که کار ديوارنگار سرشناس بريتانيايی رابرت بنکسی است، از ديوار متروی اولد استريت لندن پاک شد.اين گرافيتی که بر اساس صحنه‌ای از فيلم پالپ فيکشن طراحی شده بود، جان تراولتا و ساموئل ال جکسون را در حال شليک با موز نشان می‌داد. يکی از مسئولين متروی لندن در گفتگو با ايندپندنت گفته است که حذف اين گرافيتی در ادامه سياست پاک کردن ديوارهای مترو از تصاوير گرافيتی صورت گرفته است. به اعتقاد اين مقام مسئول، بايد تدابير شديدتری عليه کسانی که اقدام به کشيدن گرافيتی بر روی ديوارهای شهر لندن می‌کنند اتخاذ شود چرا که اين تصاوير باعث بی‌بندوباری و فساد اجتماعی می‌شود و جرايم را در سطح شهر افزايش می‌دهد. وی گفت: «متروی لندن تصميم ندارد سياستش را تغيير دهد چرا که اين کار در جهت تامين امنيت بيشتر مسافران مترو و آسايش آنها انجام می‌گيرد. ما می‌دانيم که خيلی‌ها‌ کار بنکسی را هنر می‌دانند و ستايش می‌کنند ولی متاسفانه تيم نظافت ما که مسئوليت پاک کردن گرافيتی‌ها‌ از سطح متروی لندن را به عهده دارند، تنها نظافت‌چی‌ها‌ی حرفه‌ای اند نه منتقدان هنری حرفه‌ای. گرافيتی پالپ فيکشن يکی از مشهورترين کارهای بنکسی محسوب می‌شد و حدود پنج سال بر ديوار فروشگاهی در جنب ايستگاه متروی اولد استريت لندن خودنمايی می‌کرد. رابرت بنکسی يا بنکس متولد ۱۹۷۴ يکی از شناخته‌شده‌ترين هنرمندان بريتانيا در زمينه کارهای گرافيتی است که کارش را از اواخر دهه هشتاد در شهر بريستول انگلستان آغاز کرد. در واقع بنکسی، گرافيتی را از سطح يک کار تفننی و يا نتيجه يک رفتار ضد اجتماعی و مخرب، به سطح هنر ارتقا داده است. او سوژه‌ها‌ی خود را از دنيای سياست، فرهنگ و سينما انتخاب می‌کند. تکنيک او ديوارنگاری با استفاده از روش‌ها‌ی مختلف از جمله اسپری و استنسيل است. کارهای بنکسی غالبا با شعارهای سياسی و اجتماعی همراه است و کيفيتی طنزآميز دارند. محتوای شعارهای او آزادی‌خواهانه، ضد جنگ و ضد کاپيتاليستی است .پليس‌ها‌، سربازان، کودکان و سالخوردگان و حيواناتی چون ميمون و موش عناصر اصلی کار بنکسی را تشکيل می‌دهند. در نمايشگاهی که در سال ۲۰۰۲ از کارهای او برگزار شد، وی کارهايش را که بر بدن حيوانات نقاشی کرده بود در معرض ديد عموم قرار داد که با اعتراض طرفداران حقوق حيوانات مواجه شد. يکی از ويژگی‌ها‌ی آثار بنکسی، شوخی‌ها‌ی او با آثار مشهور هنری و يا تصاوير آشنای سينمايی است مثل شوخی او با تابلوی مشهور مرداب نيلوفر آبی مونه و يا همين تصوير پالپ فيکشن. تابلوهای او نسبتا گران قيمت اند و در حراجی‌ها‌ی لندن با قيمت‌ها‌ی بالا فروخته می‌شوند از جمله تابلوی ملکه ويکتوريای او که کريستينا اگوئيلرا خواننده پاپ آن را به قيمت ۲۵۰۰۰ پوند خريد يا مجموعه‌ای از کارهايی که بنکسی در مورد کيت ماس ستاره مشهور دنيای مد و تبليغات کرد و به قيمت ۵۰۰۰۰ پوند به فروش رفت. همينطور تابلوی موناليزای سبز او که ۵۷۰۰۰ پوند قيمت‌گذاری شده‌است. مجموعه‌ای از کارهای سياه و سفيد بنکسی در قالب کتابی با عنوان سرتان را به ديوار آجری بکوبيد در سال ۲۰۰۳ منتشر شده‌است. مانيفستی که بنکسی در سايت شخصی خود منتشر کرده، قسمتی از خاطرات کلنل ماروين ويلت گونين افسر انگليسی جنگ جهانی دوم است که در ۱۹۴۵ برای آزادی منطقه برگن بلسن جنگيده است و بنکسی آن را از مجموعه موزه امپریال وار برداشته است. يکی از ساکنان منطقه اولد استريت لندن در اعتراض به عملکرد متروی لندن در پاک کردن گرافيتی‌ها‌ی هنری از سطح شهر به روزنامه ايندپندنت گفت: «اين گرافيتی يکی از جذابيت‌ها‌ی توريستی اين منطقه بود. افراد زيادی از جاهای مختلف برای ديدن آن می‌آمدند و از آن عکاسی می‌کردند. به نظر من اين يک اثر هنری ارژينال بود و اصلا نمی‌توانست با گرافيتی‌ها‌ی معمولی اشتباه گرفته شود. هرکس آن را از بين برده، آدم احمقی است. يکی از دوستان نزديک بنکسی نابودی گرافيتی پالپ فيکشن را يک ضربه بزرگ بر دنيای هنر و بر لندن دانست و گفت: «تابلوی پالپ فيکشن يکی از آيکونيک‌ترين آثار بنکسی بود. پاک کردن آن هيچ توجيهی ندارد. بنکسی طرفداران زيادی دارد و آنها نيز مانند من از اين حادثه بسيار متاثر خواهند شد. هيچکس حق ندارد روی کار ون‌گوگ رنگ بپاشد، همينطور روی کار بنکسی.
منبع: ايندپندنت

Wednesday, March 07, 2007

مصاحبه

مصاحبه با دختر بچه ۱۶ ساله کاشف انرژی هسته‌ای، طنزنوشته‌ای از ف. م. سخن
در يک بعدازظهر سرد زمستانی، در منزل پدری‌اش پذيرای ما شد. باران تندی می‌باريد و ما در اين انديشه که سوالات متعدد خود را در وقت اندکی که داريم چگونه مطرح کنيم. رئيس دفتر ايشان، به ما فقط بیست دقيقه وقت مصاحبه داد: "ايشان بايد برای تزريق گاز به داخل سانتريفيوژها، در نطنز حاضر باشند." از لحن رئيس دفتر مشخص بود که قطار انرژی هسته‌ای ايران حتی به اندازه‌ی يک مصاحبه توقف نمی‌کند. از اين غرور، حرارت مطبوعی در بدن خيس و يخ‌زده‌مان احساس کرديم. با عکاس مجله، از ميان حفره‌های پر آب کوچه‌ای در سه راه آذری عبور می‌کنيم. انتهای بن‌بست اول، منزل اوست. با صميميت به ما می‌گويد: "به من اجازه نداده‌اند خودم را معرفی کنم. خب، اين احتمال هميشه هست که آمريکائی‌ها و اسرائيلی‌ها دست به شيطنت بزنند و به هر حال احتمال آدم‌ربايی و گازگرفتگی در حمام را نبايد از نظر دور داشت." در اين يادداشت او را "او" می‌ناميم. دختری صميمی، مهربان، مردمی. از برادر بزرگش به عنوان کسی که راهنما و مشوق او بوده با احترامِ بسيار سخن می‌گويد: "با داداش رفتيم بازار. ايشان گفتند، اين‌جا وسايل مورد نيازت را پيدا نمی‌کنی؛ بهتر است برويم لاله‌زار. دربستی گرفتند هزار و پانصد تومان و رفتيم لاله‌زار. برای من ساندويچ کالباس خريدند. خودشان لوبيا خوردند. حقيقت‌اش را بگويم در ميان مغازه‌ها و پاساژهای آن‌جا بود که خودم را پيدا کردم؛ خودم را کشف کردم. و اين را مديون داداشم هستم." در سر کوچه، دو مرد تنومند ايستاده‌اند. بادی‌گاردهای او. از ما کارت شناسائی می‌خواهند. توضيح می‌دهيم که از رئيس دفتر ايشان، وقتِ ملاقات گرفته‌ايم و بايد راس ساعت پنج در آن‌جا حاضر شويم. خود او در مورد اين تمهيدات با خضوع بسيار می‌گويد: "من به آقای رئيس‌جمهور گفتم "فکر نمی‌کنم اسکورت و حفاظت ضرورتی داشته باشد. مگر خون ما از خون ديگران رنگين‌تر است؟" ايشان با لبخند، در حالی که دو دست خودشان را به هم قفل کرده بودند و جلوی‌شان گرفته بودند، فرمودند: "خون‌تان رنگين‌تر نيست، ولی مغزتان مهم است. می‌دانيد مغز چيست؟ مغز چيزی‌ست که به دست و پا و دماغ و دهن فرمان می‌دهد و انرژی هسته‌ای به دست می‌آيد." راست‌اش را بگويم، هيچ‌کس به اين زيبايی و دقت، کارکرد مغز را برايم تشريح نکرده بود. انگار چيزی در من زنده شد." از رئيس جمهور با احترام و عشق سخن می گويد: "آقای احمدی نژاد را به اندازه‌ی داداشم اينا دوست دارم." به داخل خانه می‌رويم. خانه‌ای محقر؛ مثل خانه‌ی رئيس‌جمهور؛ مثل خانه‌ی شهيد رجايی. "البته در حال حاضر من به دستور مقامات در اين‌جا زندگی نمی‌کنم و در جايی در زعفرانيه سکونت دارم. اين‌جا خانه‌ی پدری من است. خواستم ببينيد ريشه‌های من در کجاست." ريشه‌های او را می‌بينيم. مرد و زن سال‌خورده‌ای بر زمين، بر سر سفره‌ای پلاستيکی نشسته‌اند. چند عدد نان و کاسه‌ای ماست، زينت‌بخش سفره‌ی آن‌هاست. با ديدن ما بر می‌خيزند و تعارف می‌کنند بر سر سفره عصرانه‌شان بنشينيم. می‌گوييم مزاحم نمی‌شويم. "پدر مادرم ، مانند آقای رئيس‌جمهور فقط نان و ماست می‌خورند. داداش هم همين‌طور. ما اين‌طوری پول‌های‌مان را جمع می‌کرديم و آرميچر و باطری کتابی و هُويه و لحيم می‌خريديم. و اين‌گونه بود که من توانستم انرژی هسته‌ای را در منزل‌مان کشف کنم." پاهای‌مان کاملا خيس شده است. از سرما گلايه می‌کنيم. او هم گلايه می‌کند: "زمستان سال پيش هم هوا خيلی سرد بود. تابستان سرم زخم شد. عفت خانم، همسايه‌مون گفت به خاطر روسری و عرق‌سوز شدن است. هوا که سرد شد، سرم شپش گذاشت. البته مسئله‌ی مهمی نبود و با يک بار تيغ انداختن و دوا زدن خوب شد." صميميت و سادگی او باورنکردنی‌ست. از او در مورد کشف انرژی هسته‌ای می‌پرسيم. اين‌جا، صورت درهم می‌کشد و به فکر فرو می‌رود. احساس می‌کنيم تمايل به صحبت در اين‌باره ندارد: "خب، نمی‌توانم در اين مورد زياد صحبت کنم، چون بالاخره مطلب شما را آمريکائی‌ها و اسرائيلی‌ها هم می‌خوانند و می‌فهمند که ما چگونه انرژی هسته‌ای را کشف کرده‌ايم. بالاخره آن‌ها هم دانش‌آموز شانزده ساله و مغازه الکتريکی دارند و می‌توانند کار ما را کپی کنند." رئيس دفتر ايشان به همراه عده‌ای ديگر در بيرون از اتاق پذيرائی ايستاده‌اند. به ساعت نگاه می‌کند. ما متوجه می‌شويم که وقت کم است. "به مدرسه رفتم. مردد بودم به خانم‌مون بگم يا نگم. بالاخره زنگ تفريح رفتم پيش خانم‌مون. داشتند ورقه‌های امتحانی را تصحيح می‌کردند. پرسيدند "چی می‌خوای؟ اگه امتحانت رو بد داده باشی، از نمره خبری نيست!" گفتم "خانم، من يک کاری کردم!" با حالت ناباوری به من خيره شدند و در آن لحظه معلوم بود که فکرهای جور واجور از سرشون گذشت. گفتند: "بگو! بگو چی شده! چه خاکی به سرت شده!" گفتم "نگران نباشيد، خبر بدی نيست. من در منزل‌مون انرژی هسته‌ای کشف کردم!" نفس راحتی کشيدند و گفتند "تو که منو کشتی دختر! هزار جور فکر و خيال به سرم زد. حالا چه جوری انرژی هسته‌ای رو کشف کردی؟" ماجرای براده‌های "روی"يی که داداشم از دوست‌اش گرفته بود و تيزابی که پدرم برای تميز کردن حوض خونه برای ايام عيد خريده بود و من و داداش "روی"ها را توی تيزاب ريختيم و کبريتی که جلوی دبه‌ی اسيد گرفتيم و انفجاری که پيش اومد و موهای من و داداش سوخت رو شرح دادم. ايشون گفت "من با دخترخاله‌ی رئيس‌جمهور يک جور ارتباط خانوادگی دارم. بذار ببينم چه کار واست می‌تونم بکنم." بقيه‌ی ماجرا رو هم که حتما در خبرها شنيديد. فيلم صحبت‌های آقای رئيس‌جمهور هم در اينترنت هست. بخوايد می‌گم داداش سی.دی اون‌رو به شما می‌ده. تا حالا چهل پنجاه تا از اين سی.دی‌ها رو به در و همسايه و دوست و آشنا داديم." برای‌مان چای می‌آورند. صحبت‌های گرم او را به چای داغی که می‌تواند تن يخ زده‌مان را گرما ببخشد ترجيح می‌دهيم. با ذوق و هيجان از اولين تجربه‌ی اتمی‌اش که سال گذشته اتفاق افتاد می‌گويد: "اصغر آقا کتاب‌فروش محله‌مون سال پيش دو جلد "فرهنگ‌نامه‌ی نوجوان کليد دانش" آورده بود که ما پول نداشتيم بخريم. مجبور بودم برم همون‌جا، به اسم خريدن دفتر و مداد و روبان، کتاب رو ورق بزنم. اون‌جا برای اولين بار، با واژه‌ی کوآدريليون آشنا شدم و فهميدم که هيدروژن سبک‌ترين و اورانيوم سنگين‌ترين اتم‌ها هستند. به خودم قول دادم، هر چی پول دارم جمع کنم و با داداش از ناصرخسرو اورانيوم بخرم." رئيس دفتر وارد اتاق پذيرايی می‌شود. با احترام بسيار به او می‌گويد که هواپيما در فرودگاه منتظر است و بايد کم‌کم حرکت کنند. کوچه‌ی سرد و چاله‌های پر آب سه راه آذری هم منتظر ما هستند. به عکاس اجازه‌ی عکس‌برداری داده نمی‌شود. از او به خاطر وقتی که به ما داده است تشکر می‌کنم: "خيلی دلم می‌خواد با مردم در ارتباط باشم، ولی متاسفم که مسائل حفاظتی اين اجازه رو به من نمی‌ده. دانشمند هسته‌ای شدن اين مشکلات رو هم داره." و برای خوانندگان مجله‌ی ما، با دست خود چند خط می‌نويسد: "بسم‌الله‌الرحمان‌الرحيم. با دورود به رهبر معزم انقلاب اسلامی حظرت آيت‌الله‌العظمی خامنه‌ای، برای جوانان عزيز پيام من اين است که تا می‌توانند درس بخوانند و راجب فيزيک اتمی تحقيق کنند و مطمعن باشند که آينده کشور عزيز ما به انرژی هسته‌ای بستگی دارد و بدانند که حکومت عزيز اسلامی ما قدر جوانان را می‌داند و آن‌ها هم می‌توانند زير سايه توجهات رئيس‌جمهور مردمی آقای احمدی‌نژاد مثل من دانشمند هسته‌ای بشوند." پيغام او را عينا با همين دست‌خط ساده‌ی دخترانه، با همين غلط‌های صميمی املايی که نشان می‌دهد دانشمندان ما چقدر سن پايينی دارند گراور می‌کنيم. بيرون می‌آئيم. باران رحمت را سر باز ايستادن نيست. آب در وسط خيابان روان است. مردم در حالی که پاچه‌ی شلوارشان را بالا زده‌اند و زير لب چيزهايی می‌گويند از عرض خيابان عبور می‌کنند. متاسفانه هيچ‌کس به اکتشاف بزرگی که در همسايگی‌شان صورت گرفته توجه ندارد. در سرمای جان‌سوز اسفند ماه، با عکاس مجله، به سخنان گرمابخش او می‌انديشيم؛ به دريچه‌هايی که انقلاب شکوهمند اسلامی ما بر روی ما گشود؛ به قطار و به مقصد؛ به فردای هسته‌ای ايران
منبع: گویا

گابریل گارسیا مارکز هشتاد ساله شد

گابریل گارسیا مارکز- نویسنده ای که خیال پردازی هایش را جادوی بزرگ ادبیات معاصر جهان خوانده اند - هشتاد ساله شد
خالق صد سال تنهایی در حالی روز تولدش را جشن می گیرد که مدتها است 'یک خط هم ننوشته است'. امسال اما مناسبت خاصی هم برای مارکز دارد؛ زیرا رمان صد سال تنهایی او چهل ساله خواهد شد. آثار مارکز خوانندگان بسیاری در سراسر جهان دارد و رئالیسم جادویی در آثار او چنان واقعیت و خیال را با هم درمی آمیزد که مرزی برای تشخیص آن باقی نمی گذارد. بی سبب نبود که مارکز شهری خیالی با نام ماکوندو را در آثارش خلق کرد؛ شهری که تا حد زیادی الهام گرفته از دهکده آرکاتاکا یعنی محل گذران دوران کودکی او در شمال کلمبیا بود. ماکوندو در صد سال تنهایی و آثار دیگر مارکز، شهری از 'تخیلات واقعی و واقعیات تخیلی' است و مارکز در این رمان چنان جزییات دقیقی از آن به دست می دهد که نمی توان باور کرد چنین شهری وجود ندارد. مارکز با این ترتیب در 'شکستن خطوط مشخص بین واقعیت و خیال' کاملاً موفق عمل کرده است. مارکز خود نیز اذعان می کند که این روش روایت داستان، الهام گرفته از نحوه قصه گویی مادربزرگ مادری اش است:"مادربزرگ چیزهایی تعریف می کرد که فراطبیعی و فانتزی به نظر می رسیدند اما او آنها را با لحنی کاملاً طبیعی تعریف می کرد." مارکز که در سال هشتاد و دو میلادی جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرد، به 'رویا پردازی' و چگونگی به یاد آوردن و روایت وقایعی که در زندگی اتفاق می افتد علاقه زیادی دارد و بارها تأکید کرده که 'قسمت های عجیب رمانهایش همه واقعیت دارند'. مارکز ادبیات را به نجاری تشبیه می کند و می گوید:"در هردو، شما با یک واقعیت سر و کار دارید که مثل چوب، سخت است." اما مارکز که بین طرفدارانش به گابو شهرت دارد، به قدرت کلمات هم ایمان دارد و نحوه استفاده از آنها را وجه تمایز نویسندگان مختلف می داند و به همین جهت هم هست که جستجوی همیشگی اش برای یافتن لغات جدید را پنهان نکرده است. مارکز که به همراه ماریو بارگاس یوسا و کارلوس فوئنتس از ستون های اصلی اوج گیری ادبیات آمریکای لاتین به شمار می آید، نخستین داستانش را زمانی منتشر کرد که در کالج درس می خواند و پس از آن به روزنامه نگاری روی آورد و مدتی را به عنوان خبرنگار در شهرهای اروپایی از جمله رم، پاریس و بارسلون سپری کرد. آسمان نوشته های گابو با انتشار صد سال تنهایی درخشان شد. مارکز خود نقطه جرقه زدن نگارش آن را سال هزار و نهصد و شصت و پنج میلادی و هنگامی می داند که مشغول رانندگی بود اما ناگهان ایده نگارش صد سال تنهایی باعث شد مسیرش را عوض کند؛ به خانه برگردد؛ و به مدت هجده ماه 'فقط بنویسد'. صد سال تنهایی در سال شصت و هفت میلادی منتشر شد؛ یعنی زمانی که مارکز سی و نه سال داشت. نویسنده بزرگ آمریکای لاتین که در ششم مارس سال بیست و هشت میلادی به دنیا آمده ، در سال نود و نه از مبتلا شدنش به سرطان آگاه شد و از آن زمان، روایت زندگی خود را در قالب کتاب هایش مورد توجه قرار داده است. در سال دوهزار و دو میلادی، اتوبیوگرافی مارکز با عنوان زنده ام که روایت کنم منتشر شد. در سال دو هزار و چهار میلادی نیز آخرین رمان او خاطرات روسپیان محزون من منتشر شد و مارکز پس از انتشار آن تأکید کرد این تنها یک پنجم از کتابی بوده که می خواسته بنویسد. از میان دیگر آثار بزرگ گابریل گارسیا مارکز می توان به در ساعت شیطان - شصت و دو -، پاییز پدرسالار - هفتاد و پنج -، وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده - هشتاد و یک -، عشق در زمان وبا - هشتاد و پنج -، ژنرال در هزار توهای خود- هشتاد و نه - ، از عشق و شیاطین دیگر- نود و چهار- ، هیچ کس به سرهنگ نامه نمی نویسد - شصت و هشت - ، طوفان برگ – هفتاد و دو - و زائران غریب – نود و هشت - اشاره کرد. مارکز خود گفته که ارنست همینگوی، فرانتس کافکا و فیدل کاسترو از قهرمانان زندگی اش هستند و این در حالی است که بسیاری از صاحبنظران، نزدیکی دیدگاه های مارکز با ویلیام فاکنر نویسنده آمریکایی را نیز مورد توجه قرار داده اند. گابو اما بیش از هر چیز دیگر، همچنان تحت تأثیر دوران کودکی و گوش سپردن به قصه های پدربزرگ و مادربزرگش است و آنها هنوز جای خود را در ذهن او نگاه داشته اند. مارکز به یاد می آورد که پدربزرگش روزی میان کوچه ایستاد و به او – که کودکی پنج ساله بیش نبود- گفت:"سنگینی مرگ را حس نمی کنی؟" شاید هم علت کم کاری گابو در سال های اخیر همین باشد که سنگینی مرگ را احساس می کند. با این وجود، اکنون که مارکز هشتاد ساله شده و چهار دهه نیز از انتشار صد سال تنهایی می گذرد، فرصتی هست که 'قصه بگوییم'؛ از گابو و از دیگران. همه زنده ایم تا روایت کنیم
منبع: بی بی سی فارسی

Wednesday, January 17, 2007

Thursday, January 04, 2007

چرا صدام سریع اعدام شد

به راستي دليل اعدام سريع صدام چه بود؟ مطمئناً ترس از افشاي دخالت کشورهاي غربي در جنايات اين ديکتاتور به خوبي دلايل نابودي سريع اين شخصيت را قبل از اينکه از مسايل "دردسرساز" سخن بگويد توجيه مي کند. زماني که دادگاه عالي عراق در روز بیست ششم دسامبر محکوميت به مرگ صدام را در سی روز آينده تأييد کرد، هيچ کس تصور نمي کرد که وي پس از سه روز اعدام شود. صدام حسين هيچ گاه به خاطر سرکوب کردها در عمليات "انفال" که در جريان آن حلبچه به گازهاي شيميايي آلوده شد و پنج هزار نفر نيز در اين شهر کشته شدند، محاکمه نشد، درحالي که دادگاه وي توسط دادگستري عراق هدايت مي شد. شتاب در اعدام صدام به خوبي نشان مي دهد که او به شخصيتي مشکل ساز و دست و پاگير تبديل شده بود. دريغ از يک دادگاه بين المللي! مطمئناً صدام حسين به عنوان زنداني نيروهاي خارجي مستقر در عراق نمي بايست توسط قوه قضاييه دولت جديد اين کشور که همچنين دست نشانده اشغالگران بود محاکمه مي شد. کمترين حالت اين بود که حداقل يک دادگاه بين المللي مستقل در اين رابطه نظر مي داد. براي يادآوري بايد خاطرنشان کرد که دادگاه ويژه عراق توسط پل برمر، فرماندار امريکايي در عراق، تأسيس گرديد تا به جناياتي که بين تاريخ هفدهم ژوئيه هزار و نهصد و شصت و هشت [کودتاي حزب بعث] و اول ماه مي دو هزار و سه به دست عراقي ها انجام شده [و البته جنايات مرتکب شده در جنگ عليه ايران و حمله به کويت] رسيدگي کند. واشنگتن جانبداري خود از دادگاه هاي کشوري تحت اشغال نظامي و قرباني يک جنگ داخلي را چنين توجيه مي کند: محاکمه صدام نبايد به هيچ وجه به عنوان يکي از چند مسؤوليت کشورهاي غربي محسوب شود. به همين دليل عليرغم خواست وکلاي صدام حسين و فدراسيون بين المللي حقوق بشر، مسأله محاکمه او در يک دادگاه بين المللي منتفي شد. او ديگر زنده نيست تا براي قتل عام صد و هشتاد هزار کرد در جريان عمليات انفال و در زمان جنگ عليه ايران محاکمه شود. او ديگر زنده نيست تا براي سرکوب شورش شيعيان در سال نود و یک که طي آن هزاران نفر کشته شدند محاکمه شود. متحد امريکا تا سال هشتاد و نه
نبايد فراموش کرد که صدام حسين تا سال هشتاد و نه يکي از متحدان امريکا و ديگر کشورهاي غربي به حساب مي آمد. در خلال جنگ ايران و عراق، زماني که واشنگتن و متحدان غربي آن دريافتند که حمله عراق به ايران درحال تبديل به يک ناکامي است تصميم گرفتند به حکومت صدام کمک کنند، زيرا برخلاف حکومت عراق به عنوان حکومتي لائيک و غرب گرا، حکومت خميني به مثابه تهديدي عليه منافع غربي ها و يک "جهان آزاد" بود. در سال هشتاد و دو، ويليام کيسي رييس سازمان سيا به بغداد آمد و يک سال پس از او دونالد رامسفلد به عنوان فرستاده ويژه جرج بوش پدر نيز به عراق اعزام شد. دليل اين بازديدها: اطمينان بخشيدن به صدام و پشتيباني از او عليه حکومت خميني. ازطرف ديگر، شرکت هاي خارجي، به ويژه فرانسوي، قراردادهاي سرسام آوري را در زمينه هاي مختلف به چنگ مي آوردند. براساس يکي از مدارک آشکار شده مجلس سناي امريکا، معلوم شد که جدا از تسليحات نظامي کلاسيک [هليکوپتر، هواپيماي جنگي، موشک، سلاح هاي سنگين و...]، تعداد شضت و یک محموله "کشت بيولوژيکي" توسط آزمايشگاهي تحت کنترل ارتش امريکا به عراق فرستاده شده است
سلاح هاي شيميايي غربي
شرکت بکتل، از زيرمجموعه هاي شرکت هالي برتون، کارخانه اي در زمينه توليد گازهاي تسليحاتي شيميايي تأسيس کرد. به علاوه، شرکت ديگري [آلماني- فرانسوي] واقع در استان آلزاس فرانسه شعبه اي را براي توليد گازهاي تسليحاتي در شهر سامرا تأسيس نمود. پس از اينجا به خوبي محرز مي شود که سلاح هاي شيميايي استفاده شده توسط ارتش صدام عليه نيروهاي ايراني و غيرنظاميان کرد حلبچه به کمک شرکت هاي امريکايي و ديگر شرکت هاي غربي ساخته شده است. ازطرف ديگر، مسؤوليت پرتاب گاز خردل بر سر غيرنظاميان کرد نيز به عهده هليکوپترهاي "بل" امريکايي بوده و اين ميراژهاي فرانسوي بودند که موشک هاي "اگزوست" تأمين شده توسط فرانسه را به سوي شورشيان کرد و شيعه شليک کردند. در مدتي که ارتش صدام که از هرگونه سلاح غربي از هر نوع آن اشباع شده بود به بمباران ها و قتل عام هاي بيرحمانه خود ادامه مي داد، واشنگتن تمامي راه هاي منتهي به شوراي امنيت را بسته بود تا مبادا قطعنامه اي عليه جنايات جنگ عراق تصويب شود. اقدامات واشنگتن تا بدانجا پيش رفت که ابتدا ايران را مسؤول استفاده از بمب هاي شيميايي دانستند. آري، صدام حسين رازهاي فراواني را با خود به گور برد؛ رازهايي که براي واشنگتن بسيار دردسرساز بود و البته براي تمامي کساني که از "خاموشي" صدام سود مي برند
مترجم: علي جواهرفروش

Saturday, December 30, 2006

خط پایان


اعدام صدام حسين رئيس جمهور سابق عراق را شايد بتوان طليعه پايان عصر ديکتاتوری هايی در خاورميانه دانست که برای بقای خود جنايت عليه بشريت را مجاز می شمرند، اما هنوز نمی توان نظمی را که در منطقه خاورميانه و بويژه در عراق پس از مرگ صدام حسين در حال ظهور است، به دقت تبيين کرد. ظاهرا دولت عراق از آن رو بر اعدام صدام اصرار کرد که اميد هواداران سرسخت حزب منحل شده بعث را برای بازگشت دوباره به قدرت به ياس تبديل کند و ساير عراقی ها را نيز به دگرگون شدن قطعی اوضاع عراق مطمئن سازد. انگيزه دولت آمريکا هم از حمايت از اعدام صدام ، مشابه انگيزه های دولت عراق در اين مورد است با اين تفاوت که احتمالا ايالات متحده آمريکا علاقمند است تا اجرای حکم مرگ صدام ، زنگ خطر را برای آن دسته از رهبران خاورميانه که با آمريکا به مقابله برخاسته اند، به صدا درآورد. بدين ترتيب، دولت های عراق و آمريکا هر کدام به درجاتی به پيامدهای داخلی و منطقه ای اعدام صدام چشم دوخته اند، تا از آن برای استقرار ثبات در عراق و آغاز نظمی تازه در خاورميانه بهره گيرند. اعدام صدام اما ممکن است در کوتاه مدت نتيجه ای عکس آنچه دولت عراق می خواهد به بار آورد و باعث افزايش سطح خشونت در اين کشور شود. قاعدتا بازماندگان نظام بعثی عراق که گفته می شود مسئول بخش مهمی از خشونت های جاری در عراق هستند، در انتقام از اعدام صدام حسين به حملات مرگبار خود عليه مراکز دولتی و اهداف غيرنظامی عراق شدت می بخشند، اما احتمال اينکه مرگ صدام حسين سبب تضعيف آنها در ميان مدت شود، منتفی نيست. در نبود صدام حسين، نيروهای وفادار به وی، بدون شک وجه نمادين کارزار مسلحانه خود را عليه دولت عراق از دست می دهند و همين مساله ممکن است آنها را به بی نتيجه بودن رفتار خشونت آميزشان متقاعد سازد و موجب تجديد نظر آنان در رفتارشان شود. دولت های عراق و آمريکا، هر دو، از تجديد نظر هواداران حزب بعث در رفتارشان استقبال کنند، اما در حالی که برخی گرايش های شيعه در دولت عراق خواهان دور نگه داشتن بعثی ها از مراکز قدرت در اين کشور هستند، به نظر می رسد دولت آمريکا علاقمند است تا بعثی ها را وارد روند سياسی عراق کند. علاقه آمريکا به بازگشت کنترل شده بعثی ها به مراکز قدرت در عراق، در واقع نمايانگر تمايل ايالات متحده به واگذاری سهم بيشتری از قدرت در عراق به جمعيت سنی مذهب اين کشور است، جمعيتی که از نحوه توزيع قدرت در عراق ناراضی است و از راه های مختلف می کوشد تا توازن قوا را در عراق به نفع خود به هم بزند. در حقيقت، حمايت جدی دولت های عرب متحد آمريکا در خاورميانه از مطالبات سياسی سنی های عراق از يک سو و بی اعتمادی روز افزون آمريکا به شيعيان به علت روابط بخشی از آنها با دولت ايران از سوی ديگر، علت گرايش آمريکا به ارائه امتيازات بيشتر به جمعيت سنی عراق شده است. بر اين اساس، آمريکا که حمايت خود را از اجرای حکم اعدام صدام امتيازی برای شيعيان عراق می داند، ممکن است در اقدامی موازی، گروه های شيعه را برای نشان دادن انعطاف بيشتر در مورد تقسيم قدرت با سنی ها، تحت فشار بگذارد. به عبارت ديگر، آمريکا به اعدام صدام نگاهی پاردوکسيکال (متناقض نما) دارد، بدين نحو که مرگ او را نماد پايان قطعی دوره تسلط اقليت سنی عراق بر اکثريت شيعه همراه با آغاز دوره ای از مشارکت گسترده سنی ها در دولت جديد شيعه تلقی می کند. اين در حالی است که به نظر می رسد گروه های شيعه برای مشارکت بيشتر سنی ها بويژه بعثی ها در امور حکومتی عراق هم رای نيستند. در حالی که حزب الدعوه ومجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق برای جذب بيشتر جمعيت سنی در روند سياسی کشورشان روش منعطفی در پيش گرفته اند، نيروهای وفادار به مقتدی صدر همچنان با هر گونه ورود هواداران حزب بعث به مراکز قدرت مخالفت می ورزند. به نظر می رسد اگر جذب نيروهای بعثی به روند سياسی عراق عملی شود، نيروهای مقتدی صدر فاصله خود را از دولت عراق بيشتر کنند، اين مساله اما همان چيزی است که آمريکا و جمعيت سنی عراق از آن استقبال می کنند، زيرا به باور آنها گروه مقتدی صدر در خشونت های فرقه ای در عراق نقش بسزايی دارد. به هر حال، تاثير اعدام صدام حسين بر تحولات داخلی عراق، به ميزان موفقيت آمريکا در دخالت دادن جمعيت سنی در مراکز قدرت و نحوه برخورد شيعيان با اين موضوع بستگی دارد. اگر سنی ها همچنان سهمی بسيار فراتر از اندازه جمعيتشان از قدرت بخواهند و در مقابل شيعيان نيز بر کثرت عددی به عنوان تنها مبنای تقسيم قدرت در عراق تاکيد ورزند، به احتمال زياد، اعدام صدام حسين جز بر نابسامانی عراق نخواهد افزود، اما اگر دو طرف مناقشه تا حد جلب رضايت طرف مقابل از خود انعطاف نشان دهند، آنگاه اعدام صدام می تواند به رغم واکنش های خشونت آميز ابتدايی طرفداران آن، به تدريج عراق را به سمت صلح و ثبات هدايت کند. تاثيرات منطقه ای اعدام صدام حسين نيز تابعی از تاثير داخلی مرگ اوست. اگر اعدام صدام مشارکت بيشتر جمعيت سنی در روند سياسی عراق را موجب شود، مرگ او خشم دولت های عرب منطقه را در پی نخواهد داشت، هر چندکه توده های عرب در عزای او مراسم سوگواری برگزار کنند. اما اگر اعدام صدام، تغييری محسوس در تقسيم قدرت در عراق پديد نياورد، دولت های عرب منطقه ضمن ناخشنودی از اعدام وی، برای دخالت بيشتر در امور عراق تحريک خواهند شد. اعدام صدام پايان قطعی ديکتاتوری به شيوه او در عراق است، اما اينکه آيا شروعی برای صلح و دمکراسی پايدار در عراق است يا آغاز هرج و مرجی خشونت بار و تمام عيار، چندان قطعی نيست
احمد زيدآبادی
کارشناس مسايل خاورميانه

Wednesday, November 22, 2006

Tehran or London?


Green Bench