Monday, July 17, 2006

نامه مادر زین الدین زیدان منتشر شد

در پی برخی شایعات در مورد درگیری اخیر زین الدین زیدان و ماتراتزی، بازیکن ایتالیایی در مسابقه فینال جام جهانی و اظهارات زیدان مبنی بر ارائه برخی فحش های مربوط به خواهر و مادرو به دنبال عذرخواهی زین الدین زیدان از مردم و همچنین در پی ارسال نامه حمایت علاء الدین بروجردی از زیدان و برخی موارد دیگر، نامه مادر زیدان از بیمارستانی در پاریس منتشر شد. این نامه جز اینکه یک سند معتبر تاریخی است، یک کاوش درونی در احوال مادری رنج کشیده است که خود ا در معرض بی آبرویی دیده و به همین دلیل با سرنوشت مبارزه می کند. ترجمه این متن توسط یک مترجم انجام شده است
زیزو جان
این نامه را از بیمارستان برایت می نگارم. در حالی که قلب این مادر برای پسرش می تپد و آرزو دارم که بزودی از قفس تنگ بیمارستان مرخص و به منزل بازگشته، که به قول پدرت، هیچ جا خانه خود آدم نمی شود. و دلم می خواهد زودتر بیایم و دیده به دیدار آن زیزو و لوسیا جان و دسته گل های شما تازه نمایم. اما در این حال خواهرت بیمارستان آمد و به من گفت که شما در فوتبال دعوا نمودی و قلب مرا پر از اشک نمود
زیزو جان!این چه کاری بود که شما با ماتراتزی نمودی؟ روزی که اولین بار پدرت برای تو توپ فوتبالی چرمی خریده و به شما داد، مگر با شما شرط نکرد که در فوتبال دعوا نکنی و اگر عصبانی شدی به جوان مردم لگد نزنی و در بازی کتک کاری ننمائی و شیشه خانه همسایه ها نشکنی. در تلویزیون صدبار هم بیشتر فیلم تو را نشان دادند که با سرت توی سینه آن جوان مادرمرده و او را نقش بر زمین نمودی. این کارها چی بود کردی؟ مگر تو لات شدی؟ مگر تو مثل این آشغال های پونت اواز شدی که کله می زنی؟ آیا عهد پدر را فراموش کردی و آبروی خانواده را می بری؟ آیا شعر « بودلر» شاعر بزرگ فرانسوی را که خودت با خط خوش در جوانی نوشته بودی فراموش کردی که می فرماید:ارزش ندارد آن که پریشان کنی دلیسر برشکم بکوبی و بی هیچ حاصلی
زیزو جان! جان مادر!این خبرها چیست که در روزنامه ها و تلویزیون ها درباره شما می گویند؟ من اینها را شنیده و از خجالت سر زیر پتو کرده، گریه می کنم. مگر تو به من قول ندادی که وارد سیاست نشوی؟ چون به قول پدرت سیاست پدر و مادر ندارد و هرکس وارد آن شد بدبخت و بی آبرو می شود. آیا وارد سیاست شدی که من خبر ندارم؟ یک نفر گفت که چند نفر از رهبران سیاسی ایران برای تو نامه نوشته و از شما حمایت کرده. مگر شما چکار کردی که اینها از شما حمایت می کنند؟ زیزوجان! چرا به فکر آبروی من و خواهر و لوسیا جان و فرزندانت و خانواده نیستی؟ ما از دست این مسلمانها فرار کردیم و آمدیم اینجا، چرا اینها را دنبال خودت راه انداختی؟ تو مگر خدای ناکرده مثل این مسلمانهای بانلیو شدی که به تو می گویند تروریست؟ و اگر آن جوان مادر مرده به تو نگفته تروریست، چرا این تروریست ها از شما حمایت می نمایند؟ به قول شاعر بزرگ لافونتن با بد منشین و حرف بد نشنوای عزیز جان دل من زیزو
زیزو جان
قربان آن سرت بروم که هر مویت که ریخته است یک گل زده و یک افتخار کسب کردی. این همان سر نازنین بود که وقتی بچه بودی شپش هایت را با انگشتان رنجور خودم می گرفتم. تو باید با این سر به توپ بزنی و برای فرزندان و لوسیا جان افتخار کسب کنی، نه این که به سینه یک جوان مادر مرده یتیم بزنی. زورت زیاد شده یا فریب شهرت دنیا را خوردی؟ تو که این جوری نبودی. مگر آن جوان با تو چه کرده بود؟ خودت گفتی که به تو فحش خواهر و مادر داد. تو به خاطر فحش خواهر و مادر به او کله زدی؟ مگر تو نمی دانی که فحش باد هواست؟ مگر تو مثل این لات های غیرتی شدی که کله می زنی؟ شما که لوسیا جان همسر عزیزت و عروس نورچشم من، قبلا رقاصه و مدل عکاسی بوده است، باید چشمت به دنیا باز باشد، نه اینکه مثل این لاتهایی که غیرتی هستند، تا یک فحش می شنوند غیرتی بشوی. صدبار به شما گفتم که هرچه سر به زیر و مودب باشی برای خانواده بهتر است. آیا پند مادرت را فراموش کردی؟ ای کاش دیروز مرده بودم و این چیزها را نمی دیدم. چند نفر از این همسایه های قدیمی که از دست شان فرار کردیم آمده بودند به دیدار من، با من یک جوری حرف می زدند انگار که من تروریست هستم و بخاطر عملیات استشهادی به بیمارستان افتاده ام و آنها به من افتخار می کنند. مرده شور افتخارشان را ببرد که آبروی مرا پیش دکترها و درومحله بردند. من که بخاطر تروریست ها بیمارستان نیامدم، من دریچه قلبم گشاد شد و درد زیادی دارم. اینها چه بی آبرویی است که آخر عمری سر من می آوری؟
زیزو جان!مادر شما را نصیحت می کند که دیگر از این کارها ننمائی و کاری نکنی که مسلمانها از شما حمایت کرده و آبروی خانوادگی مان را ببرند. اگر یک بار دیگر کله زدی، دیگر نه من نه شما، تو را عاق می کنم و دیگر به رویت نگاه هم نمی کنم
لوسیا جان را سلام دارد و بچه ها، انزو و لوکا و تئو و الیاس را از جای من ببوس
ننه زیزو
پانزده جولای 2006

0 Comments:

Post a Comment

<< Home