Thursday, December 29, 2005

دو نمايش از چخوف در تهران

نويسنده : آنتوان چخوف
كارگردان : محمد حسن معجوني
بازيگران : سينا رازاني – ليلي رشيدي – رضا بهبودي – هنگامه قاضياني
خرس و خواستگاري، دو نمايش همراه، اثر آنتوان چخوف در سالن سايه تئاتر شهر بر روي صحنه رفته است. هنر روز در بخش نمايش ايران نگاهي دارد به اين نمايش
عشق ورزي انسا ن ها به يكديگر و دروغ و چاپلوسي مانند اغلب نمايشنامه هاي چخوف درونمايه مشترک اين دونمايشنامه است. حسن معجوني كارگردان نمايش با تکيه بر اين درونمايه اجرايي ساده را بر روي صحنه آورده تا ارتباط ساده و سالمي نيز با مخاطب برقرار كند. خلاقيت معجوني در اين نمايش از جنس آن خلاقيت مدعي و متظاهر نيست كه اين روزها بسياري به دنبال آن هستند و هر گروهي خود را موظف مي داند كه چيزي را براي اولين بار نشان دهد حتي اگر اين اصرار به خلق "چيزي نو"، هيچ حلاوتي براي مخاطب به ارمغان نياورد. براي مثال او در طراحي صحنه گرفتار تصور رايج از طراحي صحنه هاي چخوفي نمي شود و با ساده گرفتن صحنه شتاب خود را براي برقراري ارتباط بيشتر مي كند. در ميان انبوه نمايش هاي ارتباط گريزي كه در حال حاضر روي صحنه مي روند، خرس و خواستگاري شيريني از آن اجراهاي نادر است که مي تواند لذت ارتباط برقرار كردن با مخاطب را تعريف كند. مخاطب گريزي در تئاتر ما دو دليل دارد: نخست عدم توان گروه هاي اجرايي در خلق اجرايي است كه بتواند يا مخاطب ارتباط برقرار كند. يعني اثر خلق شده به خاطر بي نظمي هاي ساختاري و يا مشکلات دراما تيک نمايشنامه داراي ظرفيت لازم براي برقراري ارتباط با مخاطب نيست. دوم- چيزي است كه بيش از اين به آن اشاره كرديم يعني خالقان آنچنان به متفاوت بودن دل بسته اند كه اصلا فكر برقراري ارتباط ارتباط با مخاطب نيستند. خرس و خواستگاري، در اجراي کنوني خود مبنا را بر شيو ه اجرايي ساده اي نهاده و اجراي همزمان دو نمايشنامه مستقل چخوف با هم باعث نمي شود كه مخاطب خود را از دست بدهد. کارگردان با درايت بين يک قرن فاصله ارتباط بر قرار مي کند و با همسان ساز ي فرهنگي هم عناصرجهان شمول را مطرح مي کند و هم به موضوعات روز مي پردازد. بهرام تشکر
سه خواهر: ملال
"سه خواهر" افشاگرانه ترين اثر آنتوان چخوف نويسنده روس [هزار و هشتصد وبیست -هزار و نهصد وچهار] درزمينه فقر و فلاکت و اميد باختگي مردم روسيه درپايان قرن نوزدهم است. قهرمانان [شخصيت هاي] اصلي اين اثرکه نخستين بار به سال هزار ونهصد و یک به روي صحنه رفت، سه خواهرند که در زيبايي و طنازي درشهرستان محل زندگيشان زبانزد خاص و عام اند. فصل مشترک اين سه خواهر، سرخوردگي و ملال از زيستن درشهرستاني کوچک و آرزوي مهاجرت به مسکو - پايتخت آمال و آرزوهاي مردمان اميد باخته روسيه تزاري قرن نوزدهم - است. "الگا" خواهر بزرگتر، که خود را با کارآموزشي سرگرم کرده است، ازکارخود ناراضي است و دايما در کفر ترک خدمت است، با وجود اين اما، هيچ تلاشي درعملي کردن نيت خود نمي کند. پايان دادن به کار براي او به رويايي دست نيافتني بدل شده است. "ماشا" خواهردوم، سرخورده ازيک ازدواج عاشقانه با همه دنياي پيرامون خود سرجنگ دارد. اين تجربه تلخ وروح وافکاراو را چنان تيره وتار کرده است که ديگرتحمل زندگي با همسرش را ازکف داده و به خانه پدري ونزد خواهرانش پناه آورده است. "سوفين"، خواهر "ايرنا" خواهر کوچکتر، بي خيال و سرخوش، مثل پرنده اي شاد است و جز به دستگيري از نيازمندان و کمک به ديگران به چيزي نمي انديشد. اما او نيز سرخورده و خسته است، چرا که هر بار که مي خواهد اقدامي عملي درتسکين ميل آتشين خود صورت دهد، ناکام مي ماند. همين امر ميل سوزان مهاجرت به مسکو را در او بيدارکرده است. اين سه خواهر سرخورده، خود را همچون گل هايي فرض مي کنند که دردشتي سرد ومملو ازعلف هاي هرز در حسرت سعادت و در تنهايي بسرمي برد. در چنين شرايطي حادثه اي ناگهاني زندگي پرملال سه خواهر را رنگي تازه مي بخشد و آن ورود يک دسته نظامي به شهرکوچک آن هاست. معاشرت با افسران جوان شوق زيستن را دوباره در خواهران بيدارمي کند. اولگا سوگند مي خورد ديگرتصميم خود را درباره خروج ازمدرسه عملي خواهد کرد. "ماشا" عاشق فرمانده دسته نظامي شده و "ايرانا" پيشنهاد ازدواج افسر ديگر را مي پذيرد، اما اين رستاخيز بسيار زود گذرناپايداراست، زيرا دسته نظاميان مجبور به ترک شهرمي شود. اين بازگشت وحوادث ديگرآن ها ر ا از توهم سعادت بيرون مي کشد واين بار سه خواهر، خويشتن را تسليم سرنوشت مي کنند و به آرامش دست مي يابند. "اولگا" به کار در مدرسه باز مي گردد، "ماشا" که متوجه واهي بودن اميدهايش شده است به کج خلقي گذشته بازمي گردد و خواهر کوچک تر نيز به دليل مرگ نامزدش به سکوت پناه مي برد ديگر از رفتن به مسکو سخني به ميان نمي آيد و سه خواهر ديگر تن به فضا و قدرداده اند. سه خواهر اگرچه اثري واقع گرايانه و مبتني برالگوي امپرسيونيستي ويژه آثارچخوف است، اما با گذر از محدوده هاي واقع گرايي به يک تراژدي اجتماعي فرا مي رويد. چخوف دراين اثر بارها با لحني پيشگويانه تراژدي پيش روي مردم روس را اعلام مي کند: "توفاني در پيش است.. توفاني که تنبلي وکاهلي وملال ديرپاي حاکم بر روسيه را ازميان خواهد برد." او حتي زمان وقوع توفان را پيشگويي مي کند: "در يک ربع قرن ديگر، همه مشغول کارخواهند شد... اما درون مايه اصلي اثرتسليم و رضا و تمکين به زندگي روزمره است، هرچند "تسليم و رضا، فضليت بدبختي باشد." چخوف دراکثرآثارنمايشي اش، آدم هايي را نشان مي دهد که آرماني بي تناسب با امکانات خود دارند و هميشه نيزآن ها را به پذيرش وتسليم وکارسازنده تشويق کرده است. اما ازنظرچخوف تمکين و تسليم و رضايت به معني تحليل رفتن درزندگي بيهود و سطحي آدمهاي عامي نيست، بلکه انسان عليرغم تمکين وتسليم مي تواند همچنان متعالي ترين زندگي روحاني وشخصي را ازآن خود کند. و در اين ميان هميشه کار و عمل اجتماعي مهمترين ابزارتعالي انسان است لذا "تسليم شدن به واقعيت" مبارزه با ملال ازطريق تمکين و انصراف از آرمان خواهي و توهمات بي تناسب با امکانات پيام مشترک اکثرآثارچخوف است.
اجرا
"نمايش" به کارگرداني محمدرضا رحيمي از سالن انتظار تالار نو آغاز مي شود.فضاي طراحي شده براي صحنه نمايش، يک فضاي ميني ماليستي نا کجا آبادي است. دوبله دوطرفه دردوسوي صحنه است و يک سکوي پل مانند با دو رديف پله درطرفين درانتهاي صحنه و همه سفيد رنگ زيرپل يا سکوي روبرو، کودکي فرورفته درخود چون نوزادي در رحم مادر به پهلوخوابيده است و تا آخرنمايش نيزهمچنان بي حرکت و بي اثردراکسيون نمايش، برجاي مي ماند: [درتقابل و تضاد جدي با آن اصل معروف چخوفي] نمايش پس از پانتوميم يا مجموعه اي از حرکات [مايم] بي کلام سه هيئت سياه پيش گفته که درهماهنگي خوش ظاهراما بي معنايي صورت مي پذيرد آغازيم شود. مجموعه اي از رفتارهاي هماهنگ وطراحي شده اي که به هيچ معنايي فراتراز آنچه به نظرمي رسد، نه از درون [درارتباط با خود] و نه از برون [درارتباط با داستان و مفاهيم نمايش] ارجاع نمي دهند. اکنون خواهران را درفضايي سفيد وناکجا آبادي که مي تواند هرکجا و درهر زماني باشد، مشاهده مي کنيم. اين وضعيت ناکجايي وفا متعين وقتي تشديد مي شود که اطلاعات عمومي و ضروری نمايش با امساک وايجازارائه مي گردد، بطوريکه مخاطب براي شناخت روحي اشخاص نمايش [همان وجه مهم ساختاري آثارچخوف] به حدس وگمان وجستجوي فراوان درگفتارهاي فرارنمايش پناه مي برد. بعلاوه پخش صداهايي زنانه و مردانه برفرازسالن وصحنه نمايش نيزکه گاه مکنونات قلبي شخصيت ها را برملا مي کنند و گاه درجايگاه اشخاص وقهرمانان سايرآثارنمايشي چخوف [باغ آلبالو، دايي و اينا...] سخن مي گويند و يا صحنه هاي کوتاهي را درقالب نمايش راديويي ايفاي نقش مي کنند، براحتمال نوعي تجليل و تفسير فراگيرهمه آثارچخوف بر بنيان تاويلي تازه ازنمايشنامه سه خواهردامن مي زند، اما با گذشت صحنه ها وزمان نمايشي، از "بازي" فوق مدرن "تنظيم" و اجراي نمايشنامه "سه خواهر" که جلوه هاي خام دستانه اي ازهنرمفهومي [Conceptual] درآن بکارگرفته شده است [بازيهاي نامفهوم سه هيئت سياه درخلال صحنه ها و حذف و تعديل صحنه هاي روايت کلاسيک به نفع روايت حرکتي وفرم هاي بيانگر] چيزي فراتر از طرح تلخيص شده اي از پي رنگ داستاني نمايشنامه چخوف و تعديل ساختار رئاليستي امپرسيونيستي اثربه نوعي از رئاليسم هويت باخته تا کجا آبادي [که اساسا در تقابل جدي با طرح داستان و مفاهيم طرح شده در آن قراردارد] اتفاق تازه اي در نمايشنامه رخ نداده است و بار معنايي اثر[که هنوزهم درشکل کلاسيک چخوفي خود براي مخاطب ايراني ارزنده وسازنده است] در پس لايه اي ازفرماليسم صوري وبي معنا پنهان شده است
پرستو سپهری
منبع: روز آنلاین

0 Comments:

Post a Comment

<< Home